درپی درج گفتگوی حضرت استاد جواد آملی با کیهان اندیشه تحت عنوان«بحث و تحقیقی درباره تأویل و تفسیر»(شماره 39)برخی از خوانندگان این نشریه، خواهان توضیحات بیشتری در اینباره گردیدند که این تقاضا به اطلاع معظم له رسید، و ایشان مطالب ذیل را مرقوم داشتند.
تأویل به معنای ارجاع و برگرداندن، مفهوم جامعی است که مصادیق فراوان دارد، گاهی ارجاع در محدوده ماهیت یا مفهوم ذهنی است که در شناخت ماهوی چیزی اعم از حد و رسم بکار میرود، یا در شناخت مفهومی استعمال میشود، از این رهگذر گاهی تأویل را همتای تفسیر دانسته و این دو را مقارن هم میدانند و گاهی ارجاع در محور مصداق خارجی معنای لفظ است، نه در مدار مفهوم ذهنی که در مرحله تطبیق معنا بر مصداق بکار میرود، مثلا تأویل جمله خبری همان تحقق مخبر عنه است و تأویل جمله انشایی همان امتثال امر یا نهی و مانند آن میباشد.
و گاهی ارجاع در محور تحلیل و تعلیل یک جریان خارجی است که راز آن مستور میباشد و با ارجاع مزبور رمز آن مشهود میگردد که در این قسم آنچه از حجاب بدر آمد و معلوم شد نه معنای لفظ است و نه مصداق آن، بلکه حکمت و سرّ شئ خارجی است، نظیر آنچه حضرت خضر(ع)برای حضرت موسی(ع)توضیح داد:«ذلک تأویل مالم تسطع علیه صبرا».(کهف.82)
و گاهی ارجاع در قلمرو عینی است نه ذهنی و نه تحلیل و تعلیل یک شئ خارجی به صورت تعلیم ذهنی و نه در محور تطبیق معنا بر مصداق خاص خود، بلکه از سنخ ارجاع مثل به ممثّل و برگرداندن صورت خیالی و مانند آن به ممثل خارجی نظیر آنچه حضرت یوسف فرمود:«یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل».(یوسف/100)
و گاهی ارجاع مثل به ممثّل است لیکن نه بعد از تحقق عینی آن، بلکه قبل از تحقق، که از آن به تعبیر رؤیا هم یاد میشود، نظیر آنچه بعضی اززندانیان به حضرت یوسف(ع)گفتهاند.«نبئنا بتأویله انا نراک من المحسنین»(یوسف/36)و آنچه معبران مصر گفتهاند:«و ما نحن بتأویل الاحلام بعالمین»(یوسف/44)و گاهی نیز ممکن است در مورد دیگران استعمال شود.غرض آنکه تأویل معنای جامعی دارد که مصادیق آن گوناگون میباشند و هر اصطلاحی با اصطلاح دیگر اختلاف دارد، لیکن در اصل جامع که همان ارجاع و برگرداندن باشد متفقاند و دلیلی بر حصر موارد استعمال آن وجود ندارد.
همانطور که آیه متشابه، تأویل صحیح دارد و آن را خداوند تعالی میداند و به راسخان در علم افاضه میفرماید، برای آیه محکم هم تأویل است و برای تمام قرآن کریم تأویل وجود دارد، چنانکه از آیه:«هل ینظرون تأویله یوم یأتی تأویله...» (اعراف/53)و آیه:«بل کذبوا بمالم یحیطوا بعلمه و لما یأتهم تأویله...»(یونس/39)ظاهر میشود و تأویل تمام قرآن که در قیامت ظهور میکند نه از سنخ ارجاع مفهومی است و نه از سنخ تطبیق مفهوم کلی بر فرد، بلکه از سنخ تطبیق دیگری است که تفصیل آن از اجمال این مقال بیرون است.
چون برای تمام آیات قرآن کریم، ظاهر و باطن و تنزیل و تأیل است (1) و مراحل بطون و تأویلات آن متفاوتاند، لذا آیاتی که از تأویل قرآن و نیز تأویل خصوص متشابه سخن میگویند نیز از آن اصل جامع جدا نبوده و دارای ظاهر و باطن و تنزیل و تأویل میباشند.بنابراین بعید نیست که در استظهار یا استنباط معنای تأویل، آراء طولی ارائه گردد و برخی از آن آراء ضمن صحیح شمردن آراء دیگر که با ضوابط همراهست لطائفی را به همراه داشته باشد، مثلا اگر معنای آیهای به همان مصدر اصلی نزول ارجاع شود، از تأویل خارج نخواهد بود و مصدر نزول همانا عین خارجی است، با حفظ همه مراتبی که دارد، چه اینکه رجوع همه موجودها بحضور همان مصدری است که از آن ظهور کردهاند.غرض آنکه بعضی در تبیین آیاتی که برای قرآن تأویل قائل است به ظاهر آن اکتفاء مینمایند و برخی به باطن و تأویل آن هم اعتماد میکنند.
قانون محاوره، کیفیت استفاده معنا از لفظ را معین کرده و بر همان پایه حمل لفظ بر هر مفهومی که در آن لغت روا باشد و از جهت ترکیب جمله و سیاق کلامی هم ناصواب نباشد جائز است، گر چه بین وجوه تحمل تفاوت باشد.جناب محی الدین در مقدمه تفسیر خود (2) مطلبی را فرمودهاند که بعدها مرحوم مولی عبد الرزاق کاشانی آن را در مقدمه تأویلات خود (3) یاد کرده است و آن اینکه هر مفسری که قرآن را بر چیزی تفسیر و حمل نمود که لفظ آیه آن دارد تحمیل نموده و احتمال آن را میپذیرد آن شخص مفسر قرآن بشمارد میآید، و هر کس آن را به رأی خود تفسیر نمود کفر ورزیده است(من فسرا القرآن برأیه فقد کفر)و چیزی تفسیر
به رأی نمیباشد مگر آنکه اهل آن زبان آن معنا را از لفظ مخصوص ندانند و آن لفظ را در مقابل آن معنا مصطلح نکرده باشند، آنگاه به بحر محیط بودن قرآن اشاره نموده و از تفسیر به اسرائیلیات و مانند آن تحذیر فرموده است.
حصر قرآن در معانی ظاهری و پرهیز از معانی باطنی و نیز اجتناب از تأویل آن با استمداد از خود قرآن و رهنمود عترت طاهرین(ع)روا نیست، زیرا درجات بهشت به عدد آیات قرآن کریم است و به اهل قرآن در قیامت گفته میشود:«اقرأ وارقّ» بخوان و بالا برو (4) و هر اندازه که در دنیا به درجات باطنی قرآن مأنوس بوده و در آخرت توفیق صعود مییابد.
و آنچه در نهج البلاغه آمده که:«ظاهره انیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه...» (5) ناظر به خصوص مفاهیم ذهنی آن نیست، چه اینکه باطن قرآن در قیامت به صورت انسان زیبایی ظهور میکند و به اهل صفوف گوناگون میرسد و از آنها میگذرد.و گروهی آن را از مسلمین دانسته و عدهای آن را از شهداء میپندارند و برخی وی را از مرسلین دانسته تا آنکه به صف ملائکه میرسد، آنان نیز وی را فرشته پنداشته تا آنکه حضور پروردگار میرسد و سرانجام از عدهای شفاعت مینماید. (6)
و چون اکتفاء به مفاهیم ذهنی و حرمان از مصادیق عینی خواه به لحاظ قوس نزول و خواه به جهت قوس صعود روا نیست لذا مرحوم مولی عبد الرزاق کاشانی در مقدمه اصطلاحات خود چنین میفرماید:«سپاس خداوندی را که ما را از مباحث علوم رسمی نجات داد و با روح شهود از رنج نقل و استدلال بینیاز کرد. (7)
کلامی که معنای صریح یا ظاهر داشته باشد، متشابه نیست و تأویل مربوط به متشابه را ندارد، گر چه از آن جهت که تمام قرآن دارای تأویل است واجد تاویل خواهد بود و بنای عقلا بر اساس قانون محاوره راجع به متشابه نیست، بلکه ناظر به کلامی است که معنای صریح یا ظاهر دارد.
موافقت قرآن، شرط حجیت روایت نیست، بلکه مختالفت آن، مانع اعتبار خبر میباشد، و منظور از مخالفت که مانع حجیت است، همانا، مخالفت تبائنی است، نه به نحو تخصیص عام، یا تقیید مطلق، یا تبیین مجمل و...
همانطور که نمادی از تأویلهای صواب توسط عترت طاهرین(ع)به شاگردان مخصوص منتشر شده نموداری از تأویلهای ناصواب توسط دشمنان اهل بیت(ع)ارتکاب شده که ائمه معصوم(ع) به خطای آنها هشدار داده و در مقام عمل نیز به مبارزه با آن پرداختهاند.اسلام امویان بر اساس تأویل ناصواب قرآن بوده که آن را با مطامع دنیاوی خود هماهنگ کرده و از مسیر مستقیم بدر آوردهاند.لذا امیر المؤمنین(ع)در نامه عتابآمیز خود به معاویه چنین مرقوم فرمودهاند: «...فعدوت علی الدنیا بتأویل القرآن...» (8) و نیز در جریان خوارج، آنهایی که در جنگ صفین حضور داشتند مخاطب قرار داده و چنین فرمود: «...و لکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فی الاسلام علی ما دخل فیه من الزیغ و الاعوجاج و الشبهه و التأویل...» (9)
تأسی به عترت طاهرین(ع)ایجاب مینماید که در فراگیری تأویل قرآن قصوری نشود چنانکه در تعلم تفسیر آن نیز کوتاهی نارواست البته برای تفسیر معیاری و برای تأویل هم معیار خاص خواهد بود و بهر تقدیر آنچه که صاحبدل از حالت مخصوص خویش سخن میگوید و تصریح مینماید که این حالت، مفهوم قران ندارد لیکن شرح حال خود او است که از آیه برداشت میکند و بهیچوجه به قرآن اسناد نمیدهد، از قلمرو بحث خارج خواهد بود و اگر در آن باره کلامی است باید نسبت به صحت و سقم خود آن حالت یا کشف سابق بر سلوک و یا مسبوق به آن بحث نمود.
آنچه از نامه حضرت امیر المؤمنین(ع)به امام حسن(ع)برمیآید این است که آن حضرت(ع) فرزندش را گذشته از تعلیم قرآن به تأویل آن عالم کرده چنین میفرماید:«و ان ابتدئک بتعلیم کتاب اللّه عز و جل و تأویله...» (10)و مقصود آن حضرت(ع)منحصر در تأویل مفهومی نیست بلکه میتواند تأویل تطبیقی و مانند آن را هم شامل شود.چنانکه گاهی از تأویل مفهومی ناروا درباره معارف دینی خواه به عنوان قرآن کریم و خواه به عنوان نص دینی دیگر که وارد شده باشد جلوگیری نموده چنین میفرموده: «الا حد لا بتأویل عدد» (11) زیرا کمیت را به بسیط الحقیقه راه نیست.
اوصاف و شؤون امامان معصوم(ع)چند قسم است بعضی از آنها به روح قدسی آنان قائم بوده و قابل انتقال به دیگران نمیباشد و از این جهت پیروان آنها سهمی از آن شأن خاص نداشته و فقط در آن اطاعت میکنند نه تأسی، مانند اصل مقام امامت و همچنین تلقی وحی تسدیدی خاص و نیز قدرت بر اعجاز که در اینگونه از شؤون امام معصوم(ع)همتائی نداشته و وظیفه امت در آنها فقط پیروی از سیره و سنت آنان میباشد، چون افراد عادی توان تلقی وحی مخصوص امام معصوم(ع)را ندارند و از اعجاز عاجزند.
برخی دیگر از شؤون امامان معصوم(ع)متقوم به روح قدسی آنان نیست و قابل تعلیم به دیگران میباشد، چه اینکه دیگران صلاحیت تعلم آن را داشته و میتوانند بعد از فراگیری آن طبق دستور امام معصوم(ع)خود عمل نمایند.
جریان تأویل قرآن از قسم دوم است، زیرا گر چه علم به آن اصالتا از اوصاف امام معصوم(ع) بشمار میآید، ولی تعلم به دیگران از راه تعلیم خود امام معصوم(ع)میسور بوده و عمل به آن نیز برابر راهنمایی رهبر معصوم(ع)جائز بلکه لازم میباشد، به عنوان نمونه حدیثی را که علی بن موسی بن طاووس(قده)در کتاب الامان من اخطار الاسفار و الازمان (12) از ابی جعفر محمد بن رستم بن جریر طبری آملی امامی، نقل کرده و فیض کاشانی(ره)نیز در وافی (13) بازگو کرده یادآور میشویم: حضرت رسول اکرم(ص)به اصحاب خود فرمود:«علی بن ابی طالب(ع)یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله».زیرا بنابر ظواهر تنزیلی قرآن کریم، اصحاب جمل و صفین و نهروان داعیه اسلام داشته و شهادت به وحدانیت و رسالت را اداء میکردند، لذا منافقان که در قیامت با کافران یکجا به دوزخ رفته بلکه در کات منافقان از کافران فروتر و پایینتر میباشد، در زمان رسول اکرم(ص)برابر تنزیل همانند سائر مسلمین بودند و معاشرت آنان جائز و جنگ با آنها ناروا بود، ولی بر اساس تأویل خواه به صورت تضیق دائره اسلام یا توسعه دائره کفر، آنها از قلمرو اسلام خارج و در منطقه کفر داخل بودهاند، چه اینکه در قرآن وعده ظهور تأویل آن قیامت داده شده و در آن روز کفر محاربان عترت طاهرین(ع) برای همگان روشن میشود.
همین معنا را که از تأویل قرآن محسوب میشود و حضرت علی(ع)به آن بالا صاله آگاه بود به پیروان خود آموخت و رهروان راه آن حضرت(ع) در پرتو تعلیم علوی به تأویل این قسم از قرآن آگاه شده و پی به کفر محاربان علی(ع)بردهاند و همانطور که خود آن حضرت برابر این علم تأویلی قیام فرمود، پیروان آن حضرت نیز بر اساس همین تعلم تأویلی اقدام نموده و با استقبال شهادت، عدهای از مدعیان اسلام را کشتهاند که البته اسلام آنها که اسلام اموی بوده فقط از راه تأویل متشابه بمنظور فتنهجویی حاصل شده است، نه اسلام ناب و بر پایه ارجاع متشابه به حکم طبق هدایت عترت طاهرین(ع).
غرض آنکه علم به اینگونه از تأویلها و عمل به آن در صورتی که هر دو برابر راهنمایی امام معصوم(ع)باشد روا بلکه لازم است البته بعضی از مراحل تأویل نیز داخل در قسم اول بوده و اصلا مورد تأسی قرار نمیگیرد.
همانطور که برای تمام قرآن تأویلی که در قیامت ظهور میکند و هم اکنون برای اوحدی از انسانها به مقدار رسوخ علمی آنها مشهود یا معقول میباشد و برای دیگران مستور است، برای تمام عترت(ع)که همتای قرآن کریماند و اخلاق آنان مانند خلق رسول اکرم(ص)همان حقیقت قرآن میباشد، تأویلی است که در قیامت تجلی مینماید و هم اکنون برای خواص از پیروان آن ذوات معصوم(ع)مشهود یا معقول بوده و برای سائرین مستور میباشد و نصوصی که در زمینه صعوبت درک ولایت یا دشواری ادراک علم آنان یا سختی تحمل احادیث آنها وارد شده، تأییدی بر صعوبت نیل به تأویل ذوات آنان خواهد بود.
همانطور که تمام تنزیل و تفسیر قرآن کریم برای عترت طاهرین(ع)معلوم است، تمام تأویل آن نیز نزد آنان شهود و معروف میباشد و در این معرفت کمترین درنگی روا نیست و آنچه به عربی و فارسی در این زمینه با ادله فراوان قرآنی و روایی مرقوم شده ما را از تکرار آن بینیاز مینماید، ولی سخن در این است که آیا آیه«...و ما یعلم تأویله الا اللّه و الراسخون فی العلم»(آل عمران/7)از همان ادله بشمار میآید، بطوری که کلمه«و الراسخون»عطف بر اللّه جل جلاله باشد، چنانچه بسیاری از نصوص بر آن دلالت دارد یا آنکه آیه مزبور از آن ادله محسوب نمیشود، گر چه حصر اضافی آن با ادله متقن دیگر قابل تقیید و تخصیص میباشد، نظیر آیه:«قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا اللّه و ما یشعرون»(نمل/65)که ظاهرش حصر علم غیب در خداوند است و با ادله متقن قرآنی و روایی حصر مزبور اضافی بوده و علم عترت طاهرین و سایر انبیاء و اولیای معصوم(ع)به غیب از راه تعلیم الهی ثابت میشود.
و بر این احتمال کلمه«و الراسخون»عطف بر جلاله نبوده و آغاز جمله است در مقابل جمله سابق، یعنی معادل«فاما الذین فی قلوبهم زیغ...» خواهد بود.چنانچه بعضی از نصوص گواه بر آن میباشد، نظیر آنچه کلینی(قده)از حضرت موسی بن جعفر(ع)نقل نمود که آن حضرت به هشام بن حکم چنین فرمود:«یا هشام ان اللّه ذکر اولی الالباب باحسن الذکر و حلاهم با حسن الحلیه و قال و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولو الالباب» (14)
و آنچه در خطبه 91 نهج البلاغه آمده با آنچه در تفسیر نور الثقلین ذیل آیه 7 آل عمران ذکر شده تفاوت دارد، زیرا مطابق نقل جناب حویزی(قده) جمله«فقالوا آمنا به کل من عند ربنا»در خطبه موجود است ولی مطابق نهج البلاغه مطبوع این جمله نیست، گر چه اصل مطلب را میتوان از نهج البلاغه استفاده کرد.
بهر تقدیر، نصوص مربوط به آیه متفق نیستند، گر چه اصل مطلب که علم اهل بیت(ع)به تأویل همه قرآن چه رسد به تأویل خصوص متشابه نزد را قم سطور مبرهن است.
و آنچه در این قسم مورد توجه است تفصیلی است که بعضی از مفسران یاد نمودهاند و برابر آن کلمه:«و الراسخون»بطور تفصیل مطرح خواهد شد، زیرا در بعضی از صور عطف بر جلاله است و در برخی از صور دیگر آغاز جمله مستأنفه خواهد بود، و عصاره آن تفصیل این است: تأویل خواه به معنای مصدری و خواه به معنای فأول الیه باشد، سه قسم است:قسم اول آنکه به مبدأ غیبی ارجاع شود و چون کلمات الهی از مقام غیب ذاتی نشأت میگیرند، تأویل آن را غیر از خداوند کسی نمیداند.قسم دوم آنکه به مقام ظهور و مشیئت ارجاع شود.بر این پایه تأویل آن را غیر از خداوند کسانی که به مقام مشیئت الهی نائل آمدهاند چونان عترت طاهرین(ع)عالماند.
قسم سوم از قسم دوم نازلتر است که بر آن اساس علم به تأویل قرآن نصیب خواص از پیروان اهل بیت(ع)خواهد شد و به همه این اقسام در روایتها اشارت شده است. (15)
لازم است عنایت شود که باید در سنجش حفظ نسبت ملحوظ گردد، توضیح آنکه:انسان کامل کلمه تکوینی خداست، همانطور که قرآن کلمه تدوینی پروردگار است و همان مراحل سهگانه که برای کلمه کلمه تدوینی الهی ترسیم شده برای کلمه تکوینی خداوند نیز ترسیم میشود.
بنابراین اگر نشأه معینی برای قرآن ملحوظ شد لازم است نشأه مماثل آن برای انسان کامل لحاظ گردد، نه برتر از آن و نه پایینتر از آن، زیرا اگر تعادل مرتبه ملحوظ نشود میتوان گفت مرتبه برتر قرآن بر مرحله وسطی یا نازله انسان کامل مزیت دارد، چنانچه عکس آن هم میسور است زیرا مرحله جامعیت و نورانیت عقلی انسان کامل بر مرتبه مثالی قرآن کریم مزیت دارد و این موجب برتری انسان کامل نسبت به قرآن مجید نخواهد بود.
بنابراین چون انسان کامل هم کلمه پروردگار است و از مقام غیب تنزل یافته و به جهان امکان تجلی کرده است، همانند قرآن که از غیب ذات تنزل یافته و در عالم امکان ظهور کرده، هر کدام از این دو در مرتبه معادل یکدیگر سنجیده میشود، لذا هر دو در مقام ذات منطوی بوده و به نحو بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشئ منها مشهور یکدیگراند.
هم قرآن در مقام ذات خداوند بدون تعین قرآنی وجود داشته و علم الهی است و هم انسان کامل در مقام غیب الهی بدون تعین انسانی وجود داشته و علم خداوند خواهد بود و هیچگونه حجابی در آنجا نیست.
(1)-رک:مقدمه چهارم از مقدمات تفسیر صافی.
(2)-تفسیر محیی الدین، ج 1، ص 2.
(3)-تأویلات، مولی عبد الرزاق کاشانی، ج 1، ص 5.
(4)-وافی، کتاب ابواب القرآن، بابی التمسک بالقرآن و العمل به.
(5)-نهج البلاغه، خطبه 18.
(6)-وافی، باب تمثل القرآن و شفاعته.
(7)-اصطلاحات الصوفیه، ص 20.
(8)-نهج البلاغه، نامه 55.
(9)-همان مصدر، خطبه 122.
(10)-همان مصدر، نامه 31.
(11)-همان مصدر، خطبه 152.
(12)-الامان من اخطار الاسفار و الازمان، تحقیق مؤسسه آل البیت، ص 69-66.
(13)-وافی، ط جدید، ج 2، ص 773.
(14)-کافی، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12.
(15)-بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج 1، ص 248 با تلخیص و تفسیر کوتاه.